جدول جو
جدول جو

معنی حق طلب - جستجوی لغت در جدول جو

حق طلب
(اَفْ خوَرْ / خُرْ دَ /دِ)
آنکه حق طلبد. آنکه جویای حق باشد
لغت نامه دهخدا
حق طلب
حق خواه، حق جو، حق پژوه، حقیقت پژوه، حقیقت جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن طلب
تصویر حسن طلب
در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱)، براعه الطلب، ادب السؤال
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
مرکّب از: بی + طلب، بدون خواهش. بی اذن. بی اجازت. (ناظم الاطباء)، رجوع به طلب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ طَ لَ)
طلب کردن چیزی را از کسی به کنایت و اشارت پاکیزه، به صورتی که قبح سؤال ظاهر نشود. چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به مرآت الخیال ص 118 و نیز رجوع به ترکیبات حسن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی طلب
تصویر بی طلب
بی پروانه نا خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو طلب
تصویر دو طلب
دل انگیز، اظهار، جرات و تعهد، کاری خطیر کردن از عالم
فرهنگ لغت هوشیار
براعه الطلب: زیبخواست خواستن به گونه ای که در آن نشانه ای از زشتی در یوزگی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطلب
تصویر قطلب
قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار